آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

آرنیکا تمام نا تمام من

اولین مروارید سفید دخترم

عزیزم دخترم هیچ وقت فکر نمی کردم دیدن دندونت انقدر هیجان داشته باشه امروز وقتی بابایی داشت بهت آب می داد متوجه مروارید سفیدت شد الهی من فدات بشم چه قدر زیبا شده ای اشک شوق تو چشمام جمع شده . چگونه بگویم چقدر عجیب و تا چه حد شیرین تمام تو .تمام فضای خونه پر شده از عطر تنت و جیغ های ظریفت .بیشتر از هر چیزی دوست داری بغل خودم باشی و چقدر لذت داره .با همه کوچکیت تمام مرا پر کر ده ای تمام خانه را.والاترین عشق  همان عشق مادر به فرزند را تو در وجودم  آوردی .تو کوچکی اما بزرگی خدا رو در تو دیدم تو کوچکی اما خدا با تو رحمتش را بر من تمام کرد تو کوچکی اما برای من بیشتر از همه چیزی و انتهای رویای من .آخ آخ بابا پیام حسودیش شده میگه پس من چی؟ ...
11 آذر 1391

درد

کاش مادرها شبی جای گفتن قصه های زیبا و امیدوار کننده دست فرزندشان را بگیرند و صورتش را ببوسند و به او بگویند عزیزِ مادر ، فردا که بزرگ شدی ، چیزی را حس میکنی به نام درد ... عزیزم نکند ضعیف شوی ، خورد شوی ، گریه کنی یا که بشکنی نکند بغض کنی ، نکند خدا را فراموش کنی ، نکند فکر کنی تنها شدی جانِ مادر ، من به تو یک عمر عشق را آموختم اما امشب حسی را به تو می گویم به نام درد عشقِ مادر ، نکند روزی که دردت گرفت ، از آدمها بیزار شوی نکند از خدا بیزار شوی ، نکند کفر بگویی ، تیشه به ریشه بزنی نکند تو هم شبیه آدم ها شوی ، نکند سنگ شوی ، سنگ بزنی آدم ها ، آدم اند دیگر ، بیشترشان درد را هدیه ات میکنند نفسِ مادر ، عشق را آموختی ، امشب درد را هم بیاموز ... ...
8 آذر 1391
1